نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





میترسم

دستهایت را زیر تنهاییم ستون کن 

که من

از آوارگی بی تو بودن میترسـم...

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون
 


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







گوشی را گذاشت

پسر: سلام عـزیزم،خوبـے ؟

دختر: سلام زنـدگیم،خوبـم،تـو چطورے؟چـہ خبر؟

پسر: عزیـزم امشب میاے بریم خونـموטּ؟

دختر: آخـہ مـا کـہ هـنوز مـدت زیادے نـیست با هـم آشنـا شدیم

پسر: مگـہ تـو دوستم نـدارے ؟

دختر: چرا،از جونـمم بیـشتـر دوستـت دارم و مـے پرستمت

پسر: پس چـرا نـمیاے امشب بریـم خونمـوטּ؟

معلومـہ کـہ هـنوز اونقـدر مـنو دوست ندارے ...!

دختر: چرا نمـیخواے باور کنـے دیـوانـہ وار عاشـقتم...

و سپـس دخترک آرام گـفت: شنـیدم "عشق"

قـلب هارو بـاز میکنـہ نـہ پـاها رو

و آروم گوشـ ـے رو گـذاشتـــــ...


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







دنیا


[+] نوشته شده توسط somaye در | |









 

می بوسم می گذارم کنار...

 تمام ِ چیز هایی که ندارم را...!

دست هایت را 

 شانه هایت را 

 عاشقی ات را

همه را!!!



 


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







مجازی


اسمهای مجازی...
تصویر های مجازی...
مشخصات مجازی...
و در بین این همه چیزهای مجازی...
تنها یک چیز حقیقت دارد
"تنهایی من و تو"


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







من..

مـَن ...

بـا تـمـام ِ ڪــنار "او" بـوבن هـایـت ڪـنـار مـے آیـَم . .

مَـحـض ِ رضـاے خــבآ

حَـבاقّـل دَسـت از سَـر خـوابــ ــآم بـرבار...

لـعـنـتـے..


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







http://sasani.persiangig.com/ax/gham%20copy.jpg


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







گاز میزنند



بچه که بودیم بستنیمان را گاز می زدند قیامت به پا می کردیم!

 

 

 

چه بیهوده بزرگ شدیم... روحمان را گاز میزنند می خندیم!

 


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







خسته ام.........

خسته ام...

از تظاهر به ایستادگی...

از پنهان کردن زخم هایم...

زور که نیست...!!

دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم...

وبا لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز روبه راه است...

اصلا دیگر نمیخواهم که بخندم...

میخواهم لج کنم...

با خودم...باتو...

با همه دنیا...

چقدر بگویم فردا روز دیگریست،

وامروز بیاید و مثل هر روز باشی...؟

خسته ام...از تو...از خودم...

از همه زندگی...

میخواهم بکشم کنار...

از تو...از خودم...

از همه زندگی...!!!

 


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







خــــــــدایا

 

خــــــــدایا

اگه یه روز فراموش کردم خدای بزرگی دارم؛

تو فراموش نکن که بنده کوچکی داری

[+] نوشته شده توسط somaye در | |







چه رسم جالبی است !!!

چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند پای سادگیت
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسیت
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست ..
و غمــت سـهم ِ مــن!


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







دعاکن

وقتــــی مــی گویـــمـــ : برایـــمــ دعــا کــــن
یـــعنـــی کـــمـــ آورده امـــ . . .
یــعنــــی دیــگـــر کـــاری از دستـــ خـــودمـــ بــرای خـــودمـــ بـــر نــمــی آیــــد. . .


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







خدایا

 

خــدایــا ....

بــیا میــخــوام یــه چــیزی در گــوشــت بگــم !

هیچــوقت یکــی از بنــده هــاتو اونقــدر آزمــایــش نکــن کــه ؛

بــودن و نــبــودن بــراش یــکی بــشــه ... !!!

[+] نوشته شده توسط somaye در | |







نفسم

روزهـــایــی کـــه مـی بینمتــــــــــ

نفســـــم مــی گیـــــــــرد

و روزهــــایـــــی کـــــه نیستـــــی

دلـــــــــــــــــم...

بـــــاش...!

تحمـــــل اولـــی آســان تـــر استــــــــــ...


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







دنیا تف کن ...

 

دنیا تف کن مرا شبیه هسته ی تلخ بادام...

تف کن مرا به سمت دورترین سیاه چاله ها

آخر تو نمی دانی چقدر درد داردوقتی بفهمی:

هیچکس انتظار برگشتنت را نمی کشد


 


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







حق نداری

 

بادیدن بعضی صحنه ها نه حق داری داد بزنی

نه حق داری گله کنی!!!

چون دیگه به تو هیچ ربطی نداره ...

بادیدن بعضی صحنه ها فقط خرد می شی!!!

یه صحنه مثل دیدنش با یه غریبه ...


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







یک بار

خیـــــلی حــــــرف اســـت...

کـــه تـــو هـــر روز در گلـــویـــت

خـــاری کُشــــنده احســـاس کنـــی

بـــرای کســـــی کـــه

حتّـــی یـــک بـــار در عمـــرش

بـــه خـــاطـــرِ تـــو حتـــی بغـــض هـــم نکـــرده اســـت....


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







کـــــــــــــــــــــــاش .....


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







من خوبم ...خسته نیستم ...

 

من خوبم ...خسته نیستم ...
 فقط
گاهی دستم به این زندگی نمی رود !!
فقط گاهی دلم میخواهد مثل گذشته ها بخندم!!
فقط گاهی دلم میخواهد با حسرت به دستهای قفل شده دیگران نگاه نکنم!!
فقط گاهی میخواهم مثل دیگران سرم را بالا بگیرم و بگویم
هم عاشقم به جای اینکه سرم را پایین بگیرم
بگویم او که عاشقش بودم عاشق دیگری بود!!
من خسته نیستم
 فقط کمی نگاهم از نگاه ها خسته شده..

 فقط کمی دلم کسی را میخواهد که کمی معرفت داشته باشد

               فقط کمی معرفت... آیا میشود؟؟؟؟؟؟



[+] نوشته شده توسط somaye در | |







خدا خیلی تنهام

 

سلام خدا...
اینجا من واسه ادما شدم غریبه..آیا واسه تو هم شدم یه غریبه...
تو که الان مثل این آدما نمیگی (شما)؟؟؟؟
تویادم دادی صدات کنم ..باهات حرف بزنم برات ازآدما بگم از همه خوبیها و مهربونیهاشون ...
میخوام برات بگم.
.بگم ازهمون آدما که گفتی اگه دلم را شکستن بخندم وبگم چه خوش بختم که بنده های توبهم توجه میکنن... از همون دلایی که تو سر راه زندگیم گذاشتی تا با صدای قلبشون نفس بکشم...خدا من شکایت دارم..تو به شکایتم رسیدگی میکنی؟؟؟
خدا ....خدا صدام را میشنوی...دیدی بنده های خوبت چه با نامردی دلم را زیر فریاد صداشون....حرفای قشنگشون..نگاه های پراز حرفشون..خودخواهی وجودشون.....شکستن!!!!!
چه ساده سکوت کردی خدا..چرا تو به جای سکوت من جوابشون را ندادی..چرا جواب توهم سکوت بود؟؟؟میدونم خدا...
میدونم که بنده هات اوناند..میدونم دوسشون داری
..میدونم سخته ببینی چشمای قشنگشون پراز اشک باشه..
اما خدا..منم بنده توام...
قبول که اندازه اون ادما دوسم نداری...
قبول که چشمام به قشنگی چشمای ادما نیست..
خدا جونم.... باشه قبول!!حقم بود دلم بشکنه چون عاشق بنده هات بودم
حقم بود نگاهم سرد بشه چون برای دردای بنده هات مثل بارون بودم ..
اما خدا الان من نیاز دارم به کسی که واسه  همه دردام درمان باشه..خدا
نگو خواسته ی زیادیه ...من فقط یه شونه میخوام که پناه اشکام باشه..
.خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 
خدا دلم مثل آسمونت ابری شده... دلم بغض داره اما اشکی ....
خدا ...
خستگی میدونی چیه؟؟؟من خسته ام خیلی زیاد

[+] نوشته شده توسط somaye در | |








چرا نگاه میکنی؟؟؟؟
تنها ندیده ای؟؟؟
به من نخند...!
من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم...!

[+] نوشته شده توسط somaye در | |







پـــــروانــه ها

گــاهـــے


پـــــروانــه ها هــــم


اشـتـبــاه عـــاشـــــق مـــے شـــونــــد


بـجـای شــــمــع


گــــرد ِ چـــراغــهای


بــــے احســـاس ِِ


خـیـابـــان مـــے میـــرنـــد...


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







http://s3.picofile.com/file/7421296448/delam_khooneh.jpg


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







عــآشِــقـ ـے

 

          چـــ ـﮧ حـِـسّے اسْتـــ ایــטּ عــآشِــقـ ـے

نـِــ ـمیــב آنـ ґ

وَقــتـ ـے مینشیـــنـґ وَقــتـ ـے رآه میـ ــرَو ґ ،

בوسـ ــتَــت בآرґ

وَقــتـ ـے میـפֿوآبـ ґ

وَقــتـ ـے صـِـــבآیــے مــ ـے آیـَــב

בوسـ ــتَــت בآر ґ

وَقــتـ ـے سـُـ ــڪوتـــ اسْتـــ

בوســـتَــت בآر ґ

چــ ـﮧ میـــڪُــنـے بــــآ مـَــــטּ

ڪ ـﮧ ایـــنــچـِنــیــטּ هـَمیـــشـِــگے شـُـــב ه ایــ ؟


[+] نوشته شده توسط somaye در | |







تحقیرت

 

تحقیرت هم کنم کافی نیست…
 
 
تفریقت میکنم از تمام زندگی ام…

[+] نوشته شده توسط somaye در | |







دوست دارم

 

دوست دارم

یه اتاقی باشه گرمه گرم ... روشنه روشن ... تو باشی، منم باشم ... کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید... تو منو بغلم کنی که نترسم ...که سردم نشه ...

که نلرزم ... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ... با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ... بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره! بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصة طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ... می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟ ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ... نمی‌بینی که سریع می برم ... نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ... تو داری قصه می‌گی.. من شلوارک پامه ... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا ... قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ... می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ... تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ... می‌دونی؟



من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟
 

[+] نوشته شده توسط somaye در | |







هیچکس

 

 

. . .خـــدایــا. . .
. . .از ایــن بــه بــعد . . .
. . .بــه مخـلوقاتـت . . .
. . .یـک مـتـرجـــم ضـمـیـمـه کن . . .
. . . اینـجا هیچکس هـیچکـس را نمی فهمـد. . .

[+] نوشته شده توسط somaye در | |







. .دلـمـ رضـایتـ نمی دهـد. . .

 

 
 
. . . وقت هایی هست. . .
. . . که جز به بودنت . . .
. . .دلـمـ رضـایتـ نمی دهـد. . .
. . .؟؟؟حـالا من از کجا "تـ ـو" بیـاورمـ ؟؟؟. . .

[+] نوشته شده توسط somaye در | |







خوابیده بودمــــــ

 

خوابیده بودمــــــ کابــــوس میدیدمــــــ ؛
از خواب بلند شدمــــــ تا به آغوشــــت پناه ببرمــــــ ...
افســـــــوس ...
یادمــــــ رفته بود که از نــــبودنت به خــــواب پناه برده بودمــــــ


[+] نوشته شده توسط somaye در | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد